-2- مبانی نظری خود شکوفایی
واژه خودشکوفایی اولین بار توسط گلدشتاین[1] در سال ۱۹۳۹ به کار رفت، آن هم در معنای «به فعلیت در آوردن تمام وجوه و قابلیت های وجود خویش». خودشکوفایی یعنی گرایش بنیادی هر شخص برای تحقق بخشیدن به عینیت در آوردن هر چه بیشتر توانایی های بالقوه (ذاتی) خود است. خودشکوفایی اگر چه از نیازهای اساسی و دغدغه آفرین عامه مردم نیست، ولی یکی از متعالی ترین نیازهای بشری است که تحقق بخشی آن به صورت رضایت از خویشتن نمایان می گردد و برای هر انسانی مهم و ارزشمند تلقی می شود. همه انسان ها نیازمند آن هستند که تا اندازه ای احساس رضایت از خویشتن خود داشته باشند، به گونه ای که این احساس رضایت، نیروی محرکه و انگیزه ای برای انجام فعالیت های روزانه شان باشد. فقدان چنین حالت روانی، می تواند باعث ایجاد احساسی از سرخوردگی و یأس درون فرد شود و وی را با بحران روحی و خلا زیستی- معنایی روبرو سازد. می توان گفت که خودشکوفایی مقوله ای روان شناختی- جامعه شناختی می باشد؛ چرا که از جامعه و مناسبات فرد با اجتماع ریشه می گیرد، در روحیه و روان فرد منعکس می شود و در نهایت بر زندگی اجتماعی فرد تأثیر می گذارد (کامپتن[2]، 2018).
مازلو خودشکوفایی را فرایند پایان ناپذیر تحول که به ارتقای وضعیت سلامت روان آدمی می انجامد تعریف می کند. به نظر مازلو افراد خودشکوفا کمتر با کمبودها و محرومیت ها برانگیخته می شوند و عمدتا با انگیزه های رشد برانگیخته شده و دائما برای آزمون توانایی و وسعت دیدشان تحریک می شوند. این افراد معمولا در سنین ۶۰ سالگی به بیشترین میزان خودشکوفایی دست می یابند. به اعتقاد راجرز هر ارگانیزم تنها یک تمایل بنیادین دارد و آن میل شدید به شکوفایی، بقا و ارتقای تجربه است تا استعدادهای بالقوه ی او مجال ظهور بیابند؛ شرط خودشکوفایی فرد تسهیل ارتباط با سایر افراد و اجتماعی شدن است. از نظر راجرز، هر شخصی گرایش فطری به شکوفا کردن استعدادهای منحصر به فرد خود دارد. این کار مستلزم پرورش توانایی های فرد به شیوه هایی است که به حفظ و بهبود ارگانیسم خدمت می کند. خودشکوفایی یک نیروی رشد و بخشی از طبیعت ژنتیکی انسان است. راجرز نیز مانند مازلو معتقد است که خودشکوفایی از استعدادهای زیستی بنیادی فراتر می رود. خودشکوفایی شامل رشد روانی و حرکت به پیش است و به همین خاطر جزء مهمی از نظام روان درمانی کارل راجرز است. از جهتی تفسیر فرانکل از خودشکوفایی نیز این است که این حالت با توانایی درک جنبه های پرمعنا و مثبت رویدادهای زندگی همراه است. بنابراین خودشکوفایی به مثابه ی فرایند تحول نیروهای بالقوه ی هر فرد در حد کمال است. فرد خودشکوفا فردی کامل است که کنش وری و زندگی او در حد کمال، و زندگی او بیش از یک فرد معمولی تحقق یافته و غنی شده است (افشانی و همکاران، ۱۳۹۳).
1-5-2- ویژگی های افراد خودشکوفا
مازلو (1971) بعد از تحلیل کلی، مهمترین ویژگی های افراد خودشکوفا را درک بهتر واقعیت و برقراری رابطه سهل تر با آن؛ خودانگیختگی، سادگی و طبیعی بودن؛ مسأله مداری؛ کیفیت کناره گیری، نیاز به خلوت و تنهایی خودمختاری، استقلال فرهنگی و محیط، اراده، عوامل فعال؛ استمرار تقدیر و تحسین؛ تجربه عرفانی، تجربه اوج؛ حس همدردی؛ شوخ طبعی فلسفی و غیر خصمانه؛ پذیرش خود، دیگران و طبیعت؛ روابط بین افراد؛ تمایز بین وسیله و هدف و مقاومت در برابر فرهنگ پذیری بیان می کند. این مجموعه حقیقتا مجموعه ای شگفت انگیز از ویژگی هاست و این افراد را مقدس وار معرفی می کند، اما این افراد نیز همواره کامل نیستند و در واقع، معایبی نیز دارند. مازلو دریافت که آنها گاهی بی ادب و حتی فوق العاده بی رحم، سرد و تلخ نیز می شوند. آنها نیز لحظه هایی از تردید، ترس و احساس گناه را دارا هستند ولی این رویدادها در رفتار آنها به طور قطع استثنا است و کمتر رخ می دهد. در ادامه به برخی از ویژگی های انسان های خودشکوفا پرداخته شده است (کوروش نیا، 1395):
با منابع دقیق، نگارش اصولی بر اساس APA، با 15 صفحه مفید و قابلیت اصالت سنجی متون
*مانپت طرحی نو در فروش مبانی نظری*
[1] Goldstein
[2] Compton
khod shokofa_1605215066_43441_5614_1415.zip0.12 MB |